می رود شهزاده اکبر سوی میدان بهر دین
می چکد از چشم مولای جهان اشک یتیم
دریافت فایل با نوای حاج مصطفی گراشی
دریافت فایل با نوای ایمان میرشکاری
می رود شهزاده اکبر سوی میدان بهر دین
می چکد از چشم مولای جهان اشک یتیم
گاه به اکبر دیده دارد گاه به سوی آسمان
اشک دل را می کند از همرهان خود نهان
می کند در اوج غربت با خدا راز و نیاز
می گشاید لب به لب دارد نوای دلگداز
دیده سوی آسمان شاه شهیدان می کند
جان به میدان می دهد، رو سوی جانان می کند
کی خدا آرام جانم سوی میدان می رود
هستی ام، تاب و توانم سوی میدان میرود
یا رب اینکه می رود میدان علی اکبر
نور چشمان حسین و زاده ی پیغمبر است
تشنه لب اما دلش سیراب از ایمان تو بود
دل برید از ما ،دلش در بند پیمان تو بود
تشنه لب آمد که بلکه جرعه ی آبش دهم
وعده ی دیدار تو بر قلب خونبارش دهم
شرمسار ازآن لب خشکیده اکبر شدم
تا جنان من دست بر دامان پیغمبر شدم
باز هم آمد ولی بر دوش یاران خفته بود
آن زمان عالم چو زلف اکبرم آشفته بود
تا به خاک افتاد آن سرو خرامان حسین
بحر پر آشوب شد از اشک دامان حسین
میرود بر نعش اکبر در دلش طوفان غم
آسمان دیدگانش سر به سر باران غم
با خدای خویش دارد آن زمان راز و نیاز
کی خدا این خفته در خون، سجده ی من در نماز
اکبرم برخیز بابا بهر میدان آمده
بر سر جسم پر از خون تو دل زار آمده
این بیابان اکبرم مهمانی دلدار ماست
دل بریدن گوشه ای از پرده ی اسرار ماست
هر که داده نواجوان دارد خبر از قلب زار
داند این درد درون سینه قلب داغدار
ای خدا در خون جوان خویش دیدن مشکل است
از جوان خویش یا رب دل بریدن مشکل است
لیک یا رب من به راهت جمله جانم می دهم
اهل بیت و هستی ام رو خانمانم می دهم
کودک و پیران من آماده ی جانبازی اند
ای همه مقصود از جان دادن خود راضی ام
در رهت حتی فغان ها میکند قنداقه پوش
می کند پیکان دشمن ناله ی او را خموش