حسینیه ابوالفضل العباس (ع)

حسینیه ابوالفضل العباس (ع) واقع در روستای خلیفه - دشتستان - بوشهر
۱ آبان ۱۳۹۳

میان خیمه‌ای غمگین نشسته زینب نالان

دو چشمش منتظر بَر دَر دلش در صحنه میدان


دریافت فایل       


میان خیمه‌ای غمگین نشسته زینب نالان

دو چشمش منتظر بَر دَر دلش در صحنه میدان

 

دمی بگذشته و صوت حسین بر او نمی‌آید

بگوش او فقط آید صدای شیعه اسبان

 

صدای آه و افغان یتیمان صبر او برده

به کف آبی ندارد از برای آن همه عطشان

 

ز فریاد و ز افغان حرم شد محشری برپا

ولی زینب کند اشک خود از چشم حَرم پنهان

 

به خیمه‌دختری کوچک بُوَد بی‌تاب بابایش

دَمادَم گیرد از عَمّه سراغ باب خود نالان

 

نمی‌داند سؤالش را چگونه بَر دَهد پاسخ

که او خود منتظر ماند که آید خسرو خوبان

 

میان خیمه‌ای دیگر شهیدان خفته‌اند درخون

یتیمان حرم برآن به خون آغشتگان نالان

 

رُباب از داغ اصغر اشک ریزان و پریشان است

لب عطشان اصغر کِی شَود از خاطرش پنهان

 

پُر از اندوه و واویلا فضای خیمه‌ها گشته

ولی زینب دلش فکر حسین و این همه عدوان

 

زمانی اینچنین بگذشت و صبر از دست زینب رفت

گهی خاموش بنشسته گهی ایستاده و حیران

 

نمی‌دانست چرا قلبش طلاطم‌ها چنین دارد

که گویی لحظه‌ای دیگر رود از پیکر او جان

 

برون از خیمه گردید و به تلّی مرتفع ایستاد

وُرا یک صحنه جانسوز برابر گشته با چشمان

 

میان قتلگه جسم پر از چاک برادر دید

که از اسبش فرو افتاده و در خاک و خون غلطان

 

فغان از دل کشید آن دم که با چشمان خود می‌دید

بروی سینه مولا نشسته شمر بی‌ایمان

 

نهاده خنجرش جای دو لبهای رسو الله

کنار پیکر مولا نشسته فاطمه گریان

 

شتابان سوی میدان شد پریشان زینب کبری

زدی بر سر کشیدی ناله‌ها از سینه سوزان

 

چو مولا دیده زینب را که عزم مقتلش کرده

اشارت کرده برگردد به خیمه خواهر نالان

 

به خیمه رفته زینب در پی فرمان ثارالله

تنش تا خیمه برگشته دلش جا مانده در میدان

 

نفَس در سینه‌ها حبس و حرم مبهوت زینب شد

کسی آگه نبود از حالت مهنت کِش دوران

 

سکوتی سخت و جان فرسا که بر آن خیمه حاکم بود

شکسته شد به یک لحظه به آه و ناله نسوان

 

نمی‌دانست چه گوید او که چشمانش چه می‌دیده

و یا چون وَر دهد تسکین دل غمدیده آنان

 

زمیدان اسب خونین چون به خیمه دیده‌تر آمد

به یک دَم گشته آن مرکب غریق بوسه طفلان

 

نگو زین گشته خونین یال و مجروح است و بی صاحب  زند

گه بر زمین سر را بریزد اشک از چشمان

 

غباری سخت بگرفته سر و یال پر از خونش

سکینه گویدش بابا کجا افتاده در میدان

نظرات  (۱)

دستتون درد نکنه ، اجرتون با ابى عبدالله

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">